یک تن در این دیوانگی ها خسته میشد
یک در به روی ناکسان هم بسته میشد
یک غنچه میشد زین خلایق باز سردار
یکدل به درگاه خدا پیوسته میشد
سلمان منا می رسد هر دم ز ایران
گلدسته های عشق اینجا دسته میشد
هردم سواری میرسد از سوی محراب
در نیمه شبها عاشقی دلبسته میشد
غواصها در نیمه شب ره میسپردند
ان ناوگانها بارها بشکسته میشد
دلدارها دل را به ایزد میسپردند
جانی از این دنیای ما برجسته میشد
در زیر بار، این جهان برخی فسردند
بس نامراد از این جهان دلخسته میشد
سردار ها با پتک جان بر فرق دشمن
تندیس ها از قید جانها رسته میشود
این تندرو لرزاند ان کاخ ستم را
کاخ سفید اینجا ذلیل و خسته میشد
این هجوم چیست این زنبور ها پروانه ها
من چرا دیوانه درادراک( والا ) مانده ام
ساختی تو جا ن انسانیت رامرحبا
خیره برآن قله های سرد برفا مانده ام
کلمات کلیدی: